آکورد خسته (امیر عظیمی)
خواستم داغ شوم گرچه لبم دوختس
خودم و جدم و جد پدرم سوختس
خواستم جیغ شوم گریهی بی شرط چرا
خواستم از همهی مرحله ها پرت شوم
کسی از گوشی مشغول به من میخندید
آخر محله شد غول به من میخندید
یک نفر از وسط کوچه صدا کرد مرا
بازی مسخره ای بود رها کرد مرا
با خودم با همه با ترس تو مخلوط شدم
شوت بودم که به بازی بدی شوت شدم
آنچه میرفت و نمیرفت فرو من بودم
حافظ این همه اسرار مگو من بودم
از تحمل که گذشتم به تحمل خوردم
دردم این بود که از یار خودی گول خوردم
حرفی از عقل بد ان